رايحه ي انتظار



به نام يگانه خالق هستي


 




اطرافم را تاريکي در بر گرفته ، جهاني تيره مملو از سياهي ، نااميدي.




در جست و جوي نوري بودم ، نوري درخشنده تر از درخشندگي ؛ نور سعادت و زندگي.




در خيابان دلم قدم زدم ، براي يافتن نشاني از شما.




صدايي آمد ، صدايي دلنواز ، صدايي آرام همراه با اميد.


 


صدايي آمد ، صدايي آشنا ، صدايي ظريف از فرسنگ ها دور.


 


بويي آمد ، بويي دل انگيز ، بويي سرشار از عطر خدا.




بويي آمد ، بويي آشنا ، بويي براي پايان اين فراق.


 


شخصي آمد ، شخصي آشنا ، همراه با اميد ، همراه با زندگي ، آرامش


 


همراه با عدالت ، همراه با آزادي ، مهرباني.


 


امام آمد ، صاحب امان آمد ، زيبا ترين و با شکوه ترين خلقت خدا آمد ،


 


مهدي موعود (عج) آمد.


 


و چه خواب شيريني بود ، رويايي قريب سرشار از مهر الهي.


 


او آمده است اما ما کجاي کاريم؟! کجاي راهيم؟!


 


به چه اندازه مسير آمدنش را مهيا کرده ايم؟!


 


گريستنمان برايش به اندازه اي است که هرگاه نامه ي اعمالمان به نزدش فرستاده


 


مي شود و او برايمان از نزد پروردگار با چشماني خونين از اشک توبه مي کند؟!


 


او آمده است ؛ بياييد ما به سويش برويم.


 


 


گل تقديم شماالهم عجل لوليک الفرجگل تقديم شما



*خود نوشت*


 


 


او آمده است.


 


 




گل تقديم شمابه نام پيوند دهنده قلب هاگل تقديم شما


 


شب باشد باران ببارد پاتوقم تاريکيست.


 


گوشه ي پنجره خيره به افق هاي خيال انگيز.


 


همراه با خدا قلبي سرشار از عشق ، عشق به خدا و مخلوقاتش


 


چه طنين گرم و دلنشيني درست همانند صداي تو محبت و عشق تو.


 


گوشم را مي سپارم به نت هاي آهنگينش


 


و دلم را به دستان گرم و نوازشگرش


 


تا با قطرات مهربانيش جوانه هاي نو شکفته عشق را آبياري کند.


 


عجب دل خوشي دارد ، بيد مجنون نشسته در خيابان زير باران


 


شادي کنان و رقصان همراهِ باد بهاري!


 


اين ظاهر است ، باطنش چه؟ آن را ديده اي؟


 


درونش غميست نهفته درست همانند من


 


همان غم دوري از تو دوري از يار بدون يک ديدار.


 


چگونه اس که نديده عاشقت شده ام؟


 


اين چه پليست ميان قلب من و تو


 


که اينگونه جوانه عشق را در وجودم کاشت؟!


 


در افق هاي پشت پنجره چراغي سو سو مي کند


 


گويا قصد دارد در واپسين لحظات عمرش


 


مسير آمدنت را روشن نگاه دارد.


 


ساعت ها مي نشينم و مي نگرم و زير لب دعا مي خوانم


 


دعاي آمدن همان دعا هاي هميشگي


 


زير برق چشمان ماه از پشت گيسوان آشفته اش


 


مي خوانم و ميخوانم و باران را به اتاق تنهاييم دعوت ميکنم.


 


مگر مي شود به ياد تو بود و در فراق تو فارغ بود


 


و قطره اي از احساس بر گونه هاي گل انداخته جاري نباشد؟!


 


آمدنت را ميخواهم


 


بيا و عشقت را در وجودم پررنگ تر کن!


 


 


گل تقديم شمااللهم عجل لوليک الفرجگل تقديم شما


 


 


متن: *خودنوشت*


عکس: *خود گرفت*


 


اتاق تنهايي.


تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

آخرین جستجو ها

بیگ کلاپ آيدانا راهنمای خرید کیف لپ تاپ Vaporl Blog Sheri مقالات طراحی سایت دانلود رمان عاشقانه | ناب رمان پي ال سي (PLC) در خدمت مردم Andy تارنگار روستای کورده